loading...
روزگار خانم همسر، مادر، كارمند
من بازدید : 123 دوشنبه 1390/12/22 نظرات (3)

من سنگين شدم و نمي تونم به زندگي برسم خانه شلوغ و قاطي و پاتي شده، دخترم عشق مي كنه توي اين همه كمد بيرون ريخته و كشوهايي كه اصلا داخلش رو نديده بود.

من آرامم و شوهر جان نيز آرام

براي عيد هر چي گفتم براي دخترم و خودش خريد، فعلا لباس سايز من پيدا نكرديم، اما آرامش داريم.

خواهر شوهر بزرگم پيش مامانش و باباش گفته بود كه آره داداش خوب خرج زن و بچه اش مي كنه و اما مهدي معلوم داره پس انداز مي كنه، جالب از ديدگاه همشون ما كلي پول داريم

داريم؟ نداريم؟

بهش گفتم اين ماهي هم كل حقوق و پاداش آخر سال و پول يكي از سهام ها مي دم يك طلا درست و حسابي بگيرم

اما دستم نمي كنم تا مرداد كه گل پسرم مي آيد و اين ها ميآيند منزل ما

ديشب فكري مثل بدجنس ها افتاده بود به جانم . مي خوام جلوي خواهر شوهر پز بدم كه بله از سود يكي از سرمايه گذاري ها يم اين طلا را خريدم. خصوصا حال جاري جا بيارم.

بايد كلا طلا بخرم

موفق مي شم

مي بينيد

من بازدید : 189 شنبه 1390/11/29 نظرات (1)

چند وقت كمتر بهم گير مي دهيم با هم مهربونتر شديم بهش گفتم ما چرا نمي تونيم پس انداز كنيم پول از اين دست مي آيد و از آن دست مي رود

قرار شد طلا بخريم من هر پول اضافه كه بهم دادن بگذارم روي طلا قبلي و عوض كنم

روز پبجشنبه آزي آمد  پيش ني ني، من رفتم دندانپزشكي و آخرين كار دندانم را هم كردم و قرار شد با مترو برويم . رفتيم بازار بزرگ تهران

اول ساندويج خورديم و  بعدش شروع به گشتن كرديم دسبندي ديدم و خوشمان آمد 12 گرم داديم و يك دسبند 20 گرمي خريدم.

خانواده خودم ذوق كردن گفتيم براي روز ولنتاين گرفتيم و شوشو پول روش گذاشته( دروغي) ولي نمي خوام براي عيد دستم بندازم ميخوام خواهر شوهر هاي عزيز و جاري كه مي ياد ديدنم براي زايمانم همه را غافل گير كنم.

آخه مي گن اين كه حقوقي نمي گيره نبايد ديگه بره سر كار

اما شوشو راضي به نظر مي آيد و سر به سرم مي گذاشت براي دسبند

من بازدید : 185 چهارشنبه 1390/11/26 نظرات (0)

 ما كه خبر داشتيم

 ديدم همه مي گن خدا رو شكر زن عباس هم با هدي حامله شد

بگو جاري چند وقت بوده دوا و درمان مي كرده نمي شده

مي گن خدا را شكر بچه شما بزرگتره

 اخه عباس مي گفت از روي حسادت رفتن بچه دار شدن

خدايا اين مسئله به اين ابعاد كاملا شخصي ولي قربونت نگاه حسادت عباس و زنش از زندگيم بردار

من بازدید : 139 چهارشنبه 1390/11/26 نظرات (0)

ديروز شوشو رفته بود باباش ببره بستري كنه  و باباش هم سر خود قرص آسپرين خورده بود و عملش يك هفته عقب افتاد .

و ظهر رفته بودن خانه خواهرش اعظم، ليلا هم مي آيد و شروع مي كنه كه آره زود بود ، بيچاره بچه ات هو آمد سرش، الان زنت مي خواد چكار كنه بايد بمونه خانه، بچه ها توي  مهد اذيت مي شن نمي دوني توي مهد با بچه ها چكار مي كنن. زنت كه پولي در نمي ياره چرا مي ره سر كار.....

خلاصه تا مي خواستن گفته بود ليلا خان خانان

من بازدید : 2157 شنبه 1390/11/15 نظرات (0)

 ما تقريبا با فاصله كمي از هم بچه دار شديم هر دو بچه دوم ، اما دلم شكست از دست مهدي

جاريم مي گفت كه شوشوش هر صبح قبل از اينكه از  روي تخت تكون بخوره بياد بيرون با يك ليوان شير كيك و يا تي تاب بالاي سرش . يا هر دفعه كه حاش بد مي شه با يك ليوان شير نيمه گرم دم دستشوييي تا بيام بيرون و سريع مي ريزه به حلقش . اگر خانه باشه مسئول باز كردن درب يخچال و اگر هم نباشه دخترش اينكار مي كنه



من بازدید : 120 دوشنبه 1390/11/10 نظرات (0)

امروز نيكوئيان برداشتن و بجاش آقاي شادي را گذاشتن خوشحالم كه اين مدير بي كفايت برداشتن. اين مديري كه لياقت نداشت . همه بچه هاي دفترشخوشحالند.

چقدر دنيا كوچك و عجيب، تا چند وقت قبل شادي جزئ كارمندان دريايي بود كه همين نيكوئيان اذيتش كرد و امد ارزيابي ..... حالا شادي جايگزين نيكوئيان شد عجيب كه دنيا برعكس شد ولي آيا نيكوئيان درس عبرت مي گيرد يا مديران ديگر كه پشت يك ميز قرار مي گيرند در پي آزار و اذيت ديگران بر نيايند. اين ميز ها به هيچ كس وفا نكرده است.


من بازدید : 119 سه شنبه 1390/10/27 نظرات (0)

چند وقت پيش باباش رفته  براي معاينه پروستات كه دكتر براش نونه برداري نوشته

رفتن ميلاد كلي وقت گرفتن و رفتن و آمدن و مشخص شد بد خيم بايد عمل شه. آقايي حسابي بهم ريخت و به من گفت زنگ بزنم به راحله خانم ( زن دوستش كه پرستاره) ما هم زنگ زديم بنده خدا دستش بند بود قرار شد بعدا تماس بگيريم. آقايي طاقت نياورد هي زنگ زده به دوستش، از شانس گوشي راحله خانم بر مي داره و اون هم رك پوست كنده گفت كه بايد عكس بگيرن اگر پخش شده باشه عمل بي فايده و كمتر از يك سال فرصت دارين.

اگر نه عمل مي كنن و شيمي درماني داره.....

آقايي از بس حالش بد ميشه گوشي خاموش مي كنه تا حالش جا بياد

بعدازظهر هم تصادف كرده بود خلاصه آمد خانه اما حاضر نشد يك كلمه در موردش حرف بزنيم

 الان هم شنيدم زخم اثني اعشرش عود كرده

خدايا خودت كمك كن

من بازدید : 125 دوشنبه 1390/10/26 نظرات (0)

سلام

روز دوسنبه مامان و باباش رفتن مشهد. اين هم بدجوري هواي مشهد داشت روز سه شنبه بهم گفت اگر بابات رانندگي ميكنه تا مشهد 4 نفري بريم

زنگ زدم و بابايي گفت آره

اما من سختم بود با بچه اي كه مي دونم از ماشين سواري متنفر

بهش گفتم پدرم در مي ياد رفتيم دنبال تور قطار

جور شد 3 روز و 3 شب رفيم توي حرم آقا

خيلي خوب بود عالي بود . احساس مي كنم بيشتر پدر شده ، يكسره بچه توي بغلش  بود. حسابي پدر شده است.

تعداد صفحات : 6

درباره ما
متولد 57 هستم اول همسرم و بعد مادر ، كارمندم و دلم مي خواد روي كره زمين نقشي مهم بزنم ....
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 58
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 12
  • بازدید سال : 71
  • بازدید کلی : 9,801